نلینلی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

پرنسس زیبای من نلی

دندون هفتم نلی جوووووووووووووووووونم

عروسک من مبارکت باشه مروارید هفتمی که خدای مهربون تو اون دهن شیرینت کاشته تا بتونی به قول خودت هامَ های خوشمزه بخوری فدات بشم           عروسک من این روزا خیلی ملوسک شدی ظهر میخواستم بخوابونمت رفتی کنترل و اوردی میزنی رو سینت که یعنی برام نوحه بزار اخه اگه این روزا تموم شه و دیگه تی وی نوحه نذاره من از کجام واسه تو نوحه بزارم اخرشم ی نوحه با صدای اروم گذاشتم و همونطور که داشتی سینه میزدی دیدم دستای قشنگ کوچولوت رو سینت مونده و رو پام خوابت برد انقدر احساساتی شدم که هزار بار قربون صدقت رفتم اخه همه جوره تو عشقی تو روزای قبل تا بیدار میشدی کنترل و میاوردی و میگفتی نانای اما الان...
26 آبان 1392

حال و هوای این روزای دخترک 14 ماهه ی ما

                                                                                                                                                       عروسک من سلام.خدا رو شکر اروم اروم  جای جوشات داره خشک میشه و دیگه ایشال هیچ اثری ازش نمی مونه.    ...
17 آبان 1392

جورواجور

سلام دخترک 13 ماه و 11 روزه من.عشق مامان و بابا.شیطون خانم خوشمزه.الان که این پست و برات میزارم هم خوشحالم هم ناراحت.اما ناراحتیم بیشتر شبیه حسادت های مادرانه ست. همیشه قبل از اینکه فرشته کوچولو رو خدا بهمون بده ارزو داشتم اولین فرزندم ی دخمل از جنس خودم باشه از روحیات و اخلاقیات خودم ی دختر صورتی... خدا هم خدایی کرد و تو اقبال من و بابایی ی   دختر ناز گذاشت دومین چیزی که خیلی دوست داشتم این بود که ی دختر لوس و ملوس اما با ادب داشته باشم که تا دلم بخواد لوس و ناز نازی و دلبر هستی اما ی چیز دیگه کنار اینا همیشه فکر کردن بهش قند تو دلم اب میکرد که دخترم بابایی بشه و شیفته ی باباش باشه.ا...
14 مهر 1392

من خوابم میاد

نلی اخه این درسته خودت الان انقدر راحت خوابیدی با وجود این همه سرو صدا که بابت ساخت و ساز تو کوچمون هست اونوقت شب که انقدر سکوت هست نخوابی و نذاری مامانی و بابایی بخوابن.بیچاره بابایی که با این وجود صبح هم باید بره سر کار. اخه نفسم دیگه ی سالت شده الان شما خودت باید بخوابی.تازه تو تختت هم نمی خوابی و باید حتما تو بغل یا رو پا بخوابی.ما دیگه کم اوردیم مامانی.میدونی الان بابا جونی چند شبه درست نخوابیده اما عشقم تا از سر کار میاد انگار نه انگار که خستس تا وقت خواب با شما بازی میکنه. دیشب ساعت 5 صبح از خواب بیدار شدی و خودت و خوابالو میچسبونی به بابایی.ی بار سرت و میزاری رو پاش ی بار رفتی پشت بابایی و پاهات و انداختی دو طرفش و سرت و &nb...
1 مهر 1392

4 رمین دندونت مبارک عروسک

دیشب که دندونات نگاه میکردم دیدم یکی دیگه از مرواریدای قشنگت داره تلاش میکنه واسه بیرون اومدن.اما فقط ی تیکش سفید شده بود امروز که نگاه کردم دیدم ماشالا کلش جیک زده و اومده بیرون.مبارک باشه نفس مامانی. دیگه میتونی اروم اروم هر چیز خوشمزه ای رو بخوری خانم طلای من.                                                                                                          ...
1 مهر 1392

سومین مرواریدت مبارک دخملم

                              عزیز مامان امروز که شما 1 سال و 27 روزت شده ساعت 21:30 دقیقه متوجه شدم که مروارید سومت هم بیرون زده.نمیدونی چقدر خوشحال شدم که بلاخره دخمل تنبلم البته فقط و فقط تو زمینه دندون دراوردن ی تکونی به خودش داد.الان 2تا دندون از پایین دراوردی.یدونه هم امشب از بالا سمت راست دراوردی.                                   مبارکت باشه کودک قشنگم                             &n...
25 شهريور 1392

بادکنک بازی در یک سالگی

اگر یک روزی فرزندی داشتی بیشتر از هر اسباب بازی دیگری برایش بادکنک بخر, بازی با بادکنک خیلی چیزارو به بچه یاد میده... بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک,تا بتونه بالاتر بره...بهش یاد میده چیزای دوست داشتنی میتونن تو ی لحظه حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن... پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه و مهمتر از همه بهش یاد میده وقتی چیزی رو دوست داره نباید  اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده... چون ممکنه برای همیشه از دستش بده...        نازنینم اینها مقدمه ی ی متنی بود که مامانی در مورد بازی بچه ها خوندم.خیلی واسم جالب بود  اخه شم...
25 شهريور 1392

اولین دلتنگی های مادرانه

دخترک یه ساله من چقدر لمس کردنت خوبه.چقدر خوبه که میتونم نابترین لحظه های عمرم رو با تو و بابا بگذرونم.چقدر خوشحالم که میتونم تو رو داشته باشم که گاهی از سر شوق و گاهی از سر دلتنگی محکم در اغوشم بگیرمت و با بوی تنت همه ی مسایل تلخ رو فراموش کنم  داشتنت نعمتی ی که خدا به من ارزونی داشت که اگه میدونستم انقدر شیرین و خواستنی ی خیلی خیلی پیش از این با التماس از خدا طلبت میکردم من و تو کنار هم لحظه های متفاوتی و تجربه میکنیم لحظه ای با هم میخندیم و لحظهای به بازی مشغولیم اما پیش میاد گاهی که من خسته تر از اون هستم که بازی کنم یا حتی بخندم من رو واسه اون لحظه هایی که ناخواسته بهت اخم میکنم یا به اداهای کودکانت فقط نگاه میکنم بی هیچ ل...
23 شهريور 1392

پدرانه

 دختر که باشی  نفس بابایی  لوس بابایی  عزیز دردونه ی بابایی  حتی اگه بهت نگه. دستت رو میزاره رو چشماش و میگه: این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی خلاصه دختر یک کلام                                      نفس باباست نلی جونی بابایی خیلی دوستت داره. ...
21 شهريور 1392