جورواجور
سلام دخترک 13 ماه و 11 روزه من.عشق مامان و بابا.شیطون خانم خوشمزه.الان که این پست
و برات میزارم هم خوشحالم هم ناراحت.اما ناراحتیم بیشتر شبیه حسادت های مادرانه ست.
همیشه قبل از اینکه فرشته کوچولو رو خدا بهمون بده ارزو داشتم اولین فرزندم ی دخمل از
جنسخودم باشه از روحیات و اخلاقیات خودم ی دختر صورتی...
خدا هم خدایی کرد و تو اقبال من و بابایی ی دختر ناز گذاشت دومین چیزی که خیلی دوست
داشتم این بود که ی دختر لوس و ملوس اما با ادب داشته باشم که تا دلم بخواد لوس و ناز نازی
ودلبر هستی اما ی چیز دیگه کنار اینا همیشه فکر کردن بهش قند تو دلم اب میکرد که دخترم
بابایی بشه و شیفته ی باباش باشه.اینم شد...اما همین ی کم باعث حسودیییییییییییییییم شد
اخه میدونی تو دیگه خیلی خیلی بابایی شدی البته گاهی وقتا منم خیلی دوست داریا اما
یجاهایی بابایی و به من ترجیح میدی.مثلا وقتی زمین میخوری وقتی ی دفعه از خواب بیدار
میشی دوست داری بری بغل بابایی... حالا ولش کن دیگه چیزی که خودم ارزو کردم اما باور کن انقدر خوشحال میشم میبینمبابا رو
دوست داری اخه اون عشق منه هرکی بابا رو دوست داشته باشه منم دوستش دارم شما
که دیگه جای خود دارید ناناز من.هردوتون و به اندازه ستاره های اسمون دوست دارم
راستی با بابایی رفتیم برات چندتا لباس و ی 4 چرخه ی خوشگل خریدیم که بعدا عکس شو
میزارم ی کاپشن خوشگل ی سویشرت قشنگ و دو دست بلوز و شلوار ناز که خیلی خیلی
بهتمیاد مثل همه ی لباسات این روزا خودم بیشتر میبرمت حموم تا بابایی.وای خیلی مزه میده با تو حموم کردن اول فقط
بازی میکنیم دستات و محکم میکوبی تو اب و همش میخوای که این شعر شالاب شولوب اب
بازی شالاب شولوب ابتنی و واست بخونم همش دنبال قطره های اب تو هوا میگردی این
شکلی ببین
خیلییییییییییییییییییی دوست دارم عشقممممممممممممممممم