عاشورای 92
خداوندا نمیدانم چگونه و با چه زبانی خداییت را سپاس گویم
خداوندا بنده ی خوبی برایت نبودم اما تو بهترین پشتیبان و پناهگاهم بودی
بار الها میدانی در دلم چه میگذرد پس ناتوانیم را در بیان انچه در دل دارم ببخش
عشق کوچولوی مامان همین الان که داشتم برات این پست و شروع میکردم
تی وی داشت تصاویری ازمادرا و بچه های کوچولوشون نشون میداد که مریضی
های نا علاج داشتن مثلا بچه 6 ماهه ی مریض وپسر 4 ساله ای که سرطان
داشت.دخترم بارها با دیدن این صحنه ها دلم لرزیده و خدا رو شکر کردم اما
الان تو این شب خاص یعنی عاشورا دلم ی جوری شد ی حسی پیدا کردم و با
خودم گفتم خوب اگه خدااین جوری هوات و داره تو واسه تشکر از خدا چی کار
میکنی.در واقع هیچ کارینمی کنم نمی دونم شایدمن بنده خوبی نیستم
اما....
گلم امسال دومین سالی بود که تو ماه محرم کنار مامان و بابایی بودی امسال
بدوناینکه یادت بدم خودت سینه زدن رو یاد گرفتی انقدر تو دسته ها و هییت
دیدی که مردم سینه میزنن تاصدای نوحه میشنوی خودت دستای کو چولوت و
میاری بالا و سینه میزنی البته گاهی هم به جای سینهمیزنی رو شکم
کوچولوت
از دیدن دسته و عذاداری خیلی لذت میبری و بر خلاف تصور من اصلا از صدای
طبل نمی ترسیدی توپولوی من تو عاشورای 91 که 5 ماهه بود مامان قربون اب دهنت بره که راه افتاده
اه عزیزم ببخش عکسای امسالت و با دوربین موبایلم انداختم و هر چی
حجمش رو کم میکنم بازم میزنه حجمش مناسب نیست امیدوارم تو ی فرصت
دیگه بتونم این مشکل و حل کنم